3ـ دیدگاه علاّمه طباطبائی درباره تأویل
علاّمه طباطبائی(ره) با مطرح کردن نظریّه ابنتیمیه، برخی از جوانب آن را مورد مناقشه قرار داده است، ولی اصل نظریّه را پذیرفتهاند، مبنی بر اینکه تأویل، حقیقتی است عینی که منشاء و مستند تمام تعالیم عالیه قرآنی قرار گرفته است و چیزی از قبیل الفاظ و معانی نیست، بلکه حقیقت عینی و خارجی است.
علاّمه در این زمینه راهی جدا از راه ابنتیمیه را در پیش گرفته است و گفتار ابنتیمیه را به عنوان چهارمین وجه در تفسیر تأویل چنین بیان میدارد: «تأویل از جنس معانى الفاظ نیست، بلکه امرى عینى است که الفاظ گوینده بر آن اعتماد دارد.
حال اگر کلام حکمى انشایى باشد، مثلاً امر یا نهى باشد، تأویل آن عبارت از مصلحتى است که باعث انشاى حکم و تشریع آن شده … و اگر کلام خبر باشد و خبر از حوادث گذشته بدهد، تأویل آن خود آن حوادث واقعه در زمان گذشته است … یا راجع به امورى است که با حواسّ ظاهرى درک مى شود و یا از امورى است که با عقل درک مى گردد که تأویل اینگونه آیات نیز همان حوادثى است که در خارج واقع شده یا واقع مى شود … و یا راجع به امور غیبى و آینده است که آن امور را در دنیا و با حواسّ دنیایى نمى توان درک کرد یا حتّى حقیقت آن را با عقل هم نمى توان شناخت؛ نظیر امور مربوط به روز قیامت؛ یعنى تاریخ وقوع آن و کیفیّت زنده شدن اموات و سؤال و حساب و پخش نامههاى عمل و امثال آن و یا راجع به امورى است که هرگز از سنخ زمان نبوده است و از حدّ ادراک عقول خارج میباشد؛ مانند صفات و افعال خداى تعالى که تأویل آن خود حقایق خارجیّه است» (طباطبائی، 1417ق.، ج3: 45).
سپس علاّمه در صدد مناقشه آن برآمده، چنین گوید: «هرچند صاحب این وجه در بعضى از سخنانش راه صحیحى رفته، ولى در قسمت دیگر آن به خطا رفته است. او هرچند درست گفته که تأویل اختصاصى به آیات متشابه ندارد، بلکه تمامى قرآن تأویل دارد و تأویل هم از سنخ مدلول لفظى نیست، بلکه امر خارجى است که مبناى کلام قرار مى گیرد، لیکن در این نظریّه خطا رفته که هر امر خارجى را مرتبط به مضمون کلام دانسته، حتّى مصادیق و تکتک اخبارى را که از حوادث گذشته و آینده خبر مى دهد، مصداق تأویل شمرده است» (همان: 48).
سرانجام علاّمه حقیقت تأویل را اینگونه شرح میدهد: «حقّ مطلب در تفسیر تأویل این است که بگوییم تأویل حقیقتى است واقعى که بیانات قرآنى چه احکام آن، چه مواعظ آن و چه حکمتهایش مستند بدان است. چنین حقیقتى در باطن تمامى آیات قرآنى هست، چه محکم آن و چه متشابه آن و نیز بگوییم که این حقیقت از قبیل مفهومهایى نیست که از الفاظ به ذهن مى رسد، بلکه امور عینى است که از بلندى مقام ممکن نیست در چار دیوارى شبکه الفاظ قرار گیرد و اگر خداى تعالى آنها را در قالب الفاظ و آیات کلام خود درآورده، در حقیقت از باب «چون که با کودک سر و کارت فتاد» است و خواسته است ذهن بشر را به گوشه اى و روزنه اى از آن حقایق نزدیک سازد. در حقیقت، کلام او به منزله مَثَلهایی است که براى نزدیک کردن ذهن شنونده به مقصد گوینده زده مى شود تا مطلب بر حسب فهم شنونده روشن گردد، همچنانکه خود قرآن فرموده است: ﴿حم * وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ * إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ * وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ: ما قرآن را که در اُمّالکتاب نزد ما مقامى بلند و فرزانه داشت، درخور فهم بشر کردیم و کتابى خواندنى نموده، آن به زبان عربی درآوردیم﴾ (الزّخرف/ 4ـ1) و در آیات دیگر قرآن کریم تصریحها و اشارتهایى در این معنا هست» (طباطبائی، 1417ق.، ج3: 48). در جای دیگر نیز فرمودهاند: «مراد از تأویل آیات قرآن مفهومى نیست که آیه بر آن دلالت دارد، چه اینکه آن مفهوم مطابق ظاهر باشد و چه مخالف آن، بلکه تأویل از قبیل امور خارجى است، البتّه نه هر امر خارجى تا توهّم شود که مصداق خارجى یک آیه هم تأویل آن آیه است، بلکه امر خارجى مخصوصى که نسبت آن به کلام نسبت ممثّل به مَثَل و نسبت باطن به ظاهر باشد» (همان: 46).
در موضع دیگری هم آوردهاند: «تأویل قرآن به معناى مأخذى است که معارف قرآن از آنجا گرفته مى شود» (همان: 21). لذا تأویل، از دیدگاه علاّمه دارای حقیقتی است جدا از عالم ذهن؛ زیرا آنچه در اذهان وجود دارد، مفهومهایی بیش نیستند و مفاهیم نمیتوانند منشاء چیزی قرار گیرند؛ زیرا خود از حقایق واقعی نشأت گرفتهاند و از همین رو، انتزاعهایی از حقایق بیش نیستند.
از طرف دیگر، چون تأویل قرآن، بطن آن را تشکیل میدهد و بطن منشاء ظهر است و آنچه نمود میکند، پرتوی از حقایق نهفته است، لذا بطن و تأویل قرآن، حقیقت آن را تشکیل میدهد، بهطوری که ظواهر الفاظ و عبارات، از آن نشأت گرفتهاند، همانند روح در کالبد انسان که «این همه آوازهها از وی بُوَد».
نکته قابل توجّه اینکه سه عبارت مذکور، هر یک قید احترازی است بدین صورت که آنجا که گفته است: «واقعیّت نفی اوهام میکند» و گفته: «حقیقت به این خاطر است تا گمان نرود تنها از امور اعتباری صرف است» و نیز با لفظ «عینیّت»، خواسته تا نفی ذهنیّت کند و گمان نرود، از قبیل مفاهیم است که جایگاه آن ذهن است. البتّه مقصود از عینیّت، عینیّت مصداقی نیست ـ که در کلام ابنتیمیه آمده ـ بلکه صرفاً خارجالذّهن بودن مقصود است، لذا در تفسیر آیه 59 سوره نساء میگوید: «و تأویل در اینجا به معناى مصلحت واقعى است که حکم مورد بحث از آن منشأ مى گیرد و آنگاه مترتّب بر عمل مى شود» (همان، ج4: 428).
با دقّت و تأمّل ملاحظه میشود که این عبارت یک نشانه فارق بین دو نظریّه است، چراکه منظور ابنتیمیه از عینیّت، عینیّت مصداقی بوده، ولی مراد علاّمه از عینیّت، خارجالذّهن بودن آن است. پس تأویل از دیدگاه علاّمه، واقعیّتی است که حقیقت عینی دارد. مقصود از حقیقت عینی، این است که یک امر ذهنی نیست تا از قبیل معانی و مفاهیم بوده باشد، بلکه حقیقتی است که سرمنشاء تمام احکام، تکالیف، آداب و مواعظ قرآن قرار گرفته است و تعالیم و حکمت قرآن از آن نشأت گرفته است. علاّمه در توضیح مطلب مذکور، سه جمله ذیل را بیان کرده است:
1ـ تأویل قرآن حقیقتی است که سرمنشاء معارف قرآن گردیده است (ر.ک؛ همان، ج3: 21).
2ـ رابطه با آن کلام، مانند رابطه مورد مثال با مثالی است که آورده شده است (ر.ک؛ همان: 21).
3ـ همان رابطهای که میان باطن (حقیقهالشّی) و ظاهر (نقش و کالبد) وجود دارد (ر.ک؛ همان: 46).
اینک شرح این سه فراز با رعایت عکس ترتیب آورده میشود:
1ـ وجود باطنی در مقابل وجود ظاهری اصطلاحی است که نمودار وجود حقیقی و ثابت شیء را در مقابل وجود ظاهر و زائل میرساند. علاّمه برای قرآن غیر از وجود لفظی و کتبی، وجود دیگری قائل است که حقیقت واقعی قرآن بدان وابسته است. این وجود همانند روح در کالبد است. همان است که در شب قدر یکجا بر پیغمبر اکرم(ص) نازل گردیده است. علاّمه در توضیح این مطلب در ذیل آیه ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِیَ أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ﴾ (البقره/ 185) میفرماید: «قرآن دارای حقیقتی دیگر است، جز آنچه ما درک میکنیم. [حقیقتی که] عاری از تجزیه و تفصیل است: ﴿کِتَابٌ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِّقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾ (فصّلت/3).
«اِحکام» در اینجا در مقابل تفصیل است. قرآن در اصل دارای وحدتی کامل بوده، تفاصیلی که در آن مشاهده میشود، بعداً عارض آن شده است. در سوره اعراف آیه 52 و سوره یونس آیه 39 نیز به این امر اشاره شده که سوره شدن و آیهآیه شدن قرآن و نزول تدریجی آن بدین صورت که مشاهده میشود، امری عارضی است.
کتاب دارای حقیقتی است جدا از این تفاصیل و اجزاء، و آن حقیقت بلندپایه در جایگاهی محفوظ و از دسترسی ناپاکان بهدور است و به فرمایش قرآن: ﴿بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِیدٌ * فِی لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ﴾ (البروج/ 22ـ21)؛ ﴿فِی کِتَابٍ مَّکْنُونٍ * لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾ (الواقعه/ 79ـ 78) و این همان «کتاب مبین» است، که لباس «عربیّت» بر آن پوشانده شده است: ﴿حم * وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ * إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ * وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ (الزّخرف/ 4ـ1).
پس آراسته شدن قرآن به لباس عربیّت و تجزیه و تفصیل مشهود در اندام آن، چیزی است جدا از حقیقت و اَصل قرآن که در جایگاه بلند خود همچنان استقرار دارد. علاّمه در این زمینه میفرماید: «لیکن خداى تعالى به خاطر عنایتى که به بندگانش داشته، آن را کتاب خواندنى کرده است و آن را به لباس عربیّت درآورده تا بشر آنچه را که تاکنون در امّالکتاب بود و بدان دسترسى نداشت، درک کند و آنچه را که باز هم در امّالکتاب است و باز هم نمى تواند بفهمد، علم آن را به خدا رد کند. پس کتاب مبین که در آیه هست، همان اصل قرآن عربی است که آشکار است و قبل از نازل شدن، موقعیّتى در کتاب مکنون داشته؛ مکنون از اغیار، همان که در سوره زخرف آن را امّالکتاب خوانده است و در سوره بروج آن را لوح محفوظ نامیده است.
پس کتاب مبینی که اصل قرآن است و حکم آن خالی از تفصیل است، چیزی است ماوراء آنچه که نازل شده است و همانا این قرآن به منزله لباس است برای آن». سپس گوید: «پس کتاب مبین که اصل قرآن است و خالى از تفصیل و تدرج است، امرى است غیر این قرآن نازلشده، و این قرآن به منزله لباسى است براى آن امر و همین معنا یعنى اینکه قرآن نازلشده و بشرىشده کتاب مبین است که ما آن را حقیقت کتاب مى نامیم و به منزله لباسى است براى اندام صاحب لباس و مثال باشد براى حقیقت و نیز به منزله مثل باشد براى غرض صاحب کلام» (همان، ج2: 16ـ14).
2ـ نسبت ممثّل به مَثَل برای روشن شدن تفاوت میان آن حقیقت بلندپایه و این ظاهر آراسته، کافی است تفاوتی را که میان مَثَل آورده شده در کلام و هدف بلندی که مقصود اصلی کلام است، ملاحظه کنید. در این زمینه فرمودهاند: «قرآن نازل شده و بشرى شده کتاب مبین است که ما آن را حقیقت کتاب مى نامیم و به منزله لباسى است براى اندام صاحب لباس و مثال است براى حقیقت و نیز به منزله مَثَل است براى غرض صاحب کلام» (همان: 16). مَثَل که در کلام آورده میشود، برای روشن شدن مقصود است؛ زیرا «المِثَالُ یُوضِحُ المَقَالَ: آوردن مثال مطلب را بهتر آشکار میسازد».
مثال برای تقریب به اذهان است، هرچه مثال دقیقتر باشد، مطلب بهتر روشن میگردد؛ زیرا شنونده با تصویری که از مثال در ذهن خود میآورد و مقایسهای که میان آن و مطلب متکلّم انجام میدهد، زودتر به مقصود وی پی میبرد. به همین سبب است که قرآن کریم از این شیوه به خوبی استفاده کرده است و برای تقریب مطالب، از مثال آوردن، چه کوچک باشد چه بزرگ، دریغ نورزیده است. خود قرآن میفرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یَسْتَحْیِی أَن یَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَه فَمَا فَوْقَهَا﴾ (البقره/ 26)؛ ﴿وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾ (الحشر/ 21) و ﴿وَیَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾ (ابراهیم/ 25).
در این زمینه علاّمه میفرماید: «آنچه لفظ مَثَل ـ بالمطابقه ـ بر آن دلالت دارد، گرچه بر مورد مثال انطباق ندارد، ولی در عین حال، حکایتی از آن دارد؛ زیرا حال و وضع مورد مثال را روشن میکند. همچنین است امر تأویل، در تمام آیات قرآن. امر و نهی و بیانات قرآنی، هیچ یک بیانگر کامل آن حقیقت نیستند، گرچه آن حقیقت از گوشه و کنار این بیانها جلوهگر است و خودنمایی میکند» (طباطبائی، 1417ق.، ج3: 53 ـ52). ایشان در جای دیگر میافزایند: «پس نسبت تأویل به آنچه تأویل شده، نسبت معناست به صورت آن که به وسیله آن صورت ظاهر میشود» (همان: 25).
3ـ تأویل همان حقیقتی است که تمام معارف قرآن از آن سرچشمه گرفته است. علاّمه در تبیین و توضیح این امر میگوید: «هر کس در آیات قرآن تدبّر نماید، ناچار درمییابد که این قرآن نازلشده تدریجی بر پیغمبراکرم(ص) بر آن حقیقت تکیه دارد؛ حقیقتی که فراتر از آن است که اذهان عامیانه آن را درک کند یا دستهای آلوده ـ به خواستههای نفسانی و چرکین ـ آن را لمس نمایند: ﴿لا یَمَسُّهُ اِلاَّالمُطَّهَروُن﴾. آن حقیقت یکجا بر پیغمبر فرود آمد و همه آنچه را مقصود غایی و مطلب نهایی قرآن بود، جملگی، در آن شب ـ لیلهالقدر ـ به او آموخت» (همان، ج2: 16).
به هر حال، تأویل هر آیه، حقیقت خارجی آن است که مدلول آیه به شمار نمیرود، گرچه به گونهای از آن حکایت دارد. همانگونه که مثال بر مورد مثال دلالت مطابقی ندارد، گرچه حال و وضع آن را آشکار میسازد. به همین رو، علاّمه میفرماید: «تأویل، آن حقیقت خارجی است که موجب گردیده تا تشریع حکمیگردد، یا بیان معرفتی شود، یا حادثهای بازگو گردد. آن حقیقت چیزی نیست که بیان قرآن صریحاً بر آن دلالت کند، جز آنکه هر یک از بیانهای قرآن از آن نشأت و ظهور یافته است و نیز اثری از آن است که به گونهای از آن حکایت دارد و بدان اشاره مینماید» (همان، ج3: 53).
در توضیح این مطلب میفرماید: «کسی که دستور «اِسقِنی» میدهد، این دستور از نهاد طبیعت او برخاسته که طالب کمال است و این حقیقت خارجی (طبیعت طلب کمال) همان است که ایجاب میکند تا انسان بر حفظ وجود و بقاء خویش بکوشد و هم آن است که ایجاب میکند تا به جای آنچه از بدن تحلیل رفته، تدارک نماید و غذای مناسب را تقاضا کند و سیراب شدن را درخواست دارد. در نتیجه، دستور فراهم نمودن آشامیدنی صادر نماید» (همان).
پس تأویل و بازگشتِ دستور فراهم نمودن آب، به طبیعتِ طلب کمال انسانی است که این دستور از آن حقیقت حکایت دارد و بدان واقعیّت اشارت مینماید. او در تفسیر آیه 82 سوره کهف، یعنی «ذلِکَ تَأوِیلٌ مَا لَم تَسطِع عَلَیهِ صَبراً» میفرماید: «تأویل در عرف قرآن عبارت است از حقیقتى که هر چیزى متضمّن آن است و وجودش مبتنى بر آن و برگشتش به آن است؛ مانند تأویل خواب که به معناى «تعبیر آن» است و تأویل حکم که همان «ملاک آن» است و تأویل فعل که عبارت از «مصلحت و غایت حقیقى آن»، و تأویل واقعه «علّت واقعى آن» است و همچنین است در هر جاى دیگرى که استعمال شود» (همان، ج 13: 376).
شاید بهترین توضیح برای درک مقصود ایشان از «تأویل» همین عبارت باشد که «تأویل هر چیزی، مایه و اساس آن چیز است که از آن برخاسته و بدان بازگشت میکند و پایه و هدف آن را تشکیل میدهد. برای مثال تأویل رؤیا همان تعبیر آن است که انجام میشود. تأویل حُکم (احکام شرعی، تکلیفی و وضعی) همان ملاک و مقتضی تشریع آن حکم است؛ زیرا احکام شرعی تابع مصالح و ملاکهای واقعیاَند که همان ملاکها موجب تشریع آن احکام گردیده است.
چه وضعی و چه تکلیفی و تأویل فعل (هر عمل و کاری که انجام شده یا میشود)، هم مصلحت و غایت آن است؛ زیرا عاقل کاری انجام نمیدهد، مگر آنکه داعیّه مصلحت داشته باشد و هدفی را دنبال کند. تأویل واقعه (هر حادثهای که پدید شود) نیز علّت و سببی دارد که در به وجود آمدن آن دست داشته است. همان علّت به وجودآورنده تأویل آن حادثه است. پس تأویل هر چیزی ـ در چارچوب وجودی آن ـ همان مایه و پایه آن چیز است که هدف وجودی و غایت اصلی آن را تشکیل میدهد» (همان، ج3: 49). علاّمه تأویل را در تمام آیات قرآن به همین معنا برمیشمارد.
4ـ تطبیق قول علاّمه در آیات
1ـ سوره اعراف آیه 53ـ52: ﴿وَلَقَدْ جِئْنَاهُم بِکِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدًى وَرَحْمَه لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ * هَلْ یَنظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ..﴾.
علاّمه در تفسیر این آیات میگوید: «ضمیر در «یَومَ یَأتِی تَأوِیلَه» به تمام کتاب برمیگردد؛ زیرا «تأویل» در اصطلاح قرآن همان حقیقتی است که بر آن تکیه کرده، خواه حُکمیباشد یا خَبَری یا هر چیز دیگر، همانگونه که ظاهر بر باطن و مِثال بر مُمَثَّل تکیه دارد و معنی «هَل یَنُظُرُون إِلاَّ تَأوِیلَه» آن است که انتظار چه میکشند، جز حقیقتی را که مایه و انگیزه قرآن قرار گرفته بوده است و اکنون با چشم خود به عیان آن را میبینند» (همان، ج 8: 137).
2ـ سوره کهف آیه 78: ﴿سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْرًا﴾.
علاّمه در تفسیر این آیه میفرماید: «مقصود از تأویل در این آیه، صورت دیگری است غیر از آن صورت که موسی از کارهای انجام شده دریافت کرده بود. موسی از «خرق سفینه» در آیه ﴿أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا إِمْرًا﴾ (الکهف،/ 71). غرق شدن سرنشینان و نکوهیده بودن آن کار را دریافت کرده بود، ولی راهنمای او صورت دیگر آن را نشان داد و به او گفت: ﴿أَمَّا السَّفِینَه فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَه غَصْبًا: کشتی مال بینوایانی بود که در دریا مشغول کار بودند.
خواستم آن را معیوب سازم تا پادشاه ستمکاری که به دنبال آنان بود و هر کشتی سالم را غاصبانه در اختیار خود قرار میداد، از آن صرف نظر کند﴾. پس خدمتی بود که نسبت به آنان انجام دادم و قصد زیانرسانی نبود. موسی درباره کشتن طفل چنین دریافت کرده بود که: ﴿أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّه بِغَیْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُّکْرًا﴾ (الکهف/ 74)، امّا راهنمای موسی صورت دیگر را به وی ارایه داد و گفت: ﴿وَأَمَّا الْغُلَامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَکُفْرًا * فَأَرَدْنَا أَن یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِّنْهُ زَکَاه وَأَقْرَبَ رُحْماً: طفل موجودی بود که در بزرگی امکان داشت پدر و مادر خویش را به ستوه آورد و به تباهی بکشاند.
خواستیم تا خداوند بهتر و مهربانتر از او را به آنان عطا فرماید﴾ (همان/80). همچنین موسی درباره بر پا داشتن دیوار چنین تصوّر میکرد که: ﴿لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْرًا﴾ (همان/ 77). یعنی؛ در مقابل پذیرایی نکردن اهل قریه، بهتر بود برای برپا داشتن دیوار، مزدی دریافت کنی! وگرنه به کاری سفیهانه میمانَد! امّا راهنمای موسی، وجه حقیقی آن کار را بیان داشت و به او گفت: ﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَه وَکَانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَّهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنزَهُمَا رَحْمَه مِّن رَّبِّکَ…: در زیر دیوار گنجی نهفته بود که از آنِ دو یتیم بود. پدر نیکوکاری داشتند، پروردگارت خواست تا آن گنج محفوظ بماند و بر دست آن دو یتیم بیرون آورده شود» (همان/ 82).
علاّمه در پایان میگوید: «پس آنچه مقصود از تأویل در این آیات است، بازگشت هر چیزی به صورت واقعی و عنوان اصلی خویش است؛ مانند بازگشت ضَرب به تأدیب، و فَصد به علاج» (طباطبائی، 1417ق.، ج3: 24ـ 23).
جالب توجّه آنکه استاد و راهنمای موسی در مقام توجیه کارهای انجام شده از خود شروع میکرد و به خدا منتهی مینمود؛ برای مثال:
1ـ نخست درباره غرق سفینه میگوید: ﴿فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَه غَصْباً: خواستم تا آن را آسیبزده، از گزند طاغوت در امان باشد﴾.
2ـ سپس درباره قتل غلام میگوید: ﴿فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا… * فَأَرَدْنَا أَن یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِّنْهُ…: بیم آن داشتیم که بر پدر و مادر چیره گردد…خواستیم تا خداوند بهتر از او را به آنان عطا فرماید﴾.
تنها از خود سخن نگفته، بلکه با عنوان جمع سخن رانده است.
3ـ در پایان، صرفاً از خدا گزارش کرده است؛ برای مثال درباره جدار چنین میگوید: ﴿فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنزَهُمَا رَحْمَه مِّن رَّبِّکَ: پس خدای تو خواست که آنها به حدّ رشد و بلوغ برسند و گنج خود را استخراج نمایند. این هم رحمتی است از جانب خدای تو…﴾. بدین ترتیب، از خود نفی مسئولیّت میکند و میگوید: ﴿…وَمَا فَعلّتهُ عَنْ أَمْرِی…﴾.
نتیجهگیری
حاصل نظریّه علاّمه (ره) در مورد تأویل آن است که مطالب و معارفی که در قرآن کریم در قالب الفاظ بیان شده، ریشه در حقیقتی دارد که به عالمیدیگر متعلّق است و الفاظ قرآن تنزّلیافته آن حقیقت است و رابطهاش با آن حقیقت، رابطه مثال با ممثل است؛ یعنی همانگونه که در تمثیلها و یا ضربالمثلها رابطه سخن ما با مقصود مورد نظر بیش از اشاره نیست. کار الفاظ قرآن کریم هم آن است که فهم آن حقایق تأویلی را که در ورای الفاظ قرار دارد، برای ما نزدیک و تسهیل کنند.
از آنجا که طبق نظر علاّمه، تأویل حقیقت اصلی قرآن را تشکیل میدهد و معارف حصولی که ما با عقل خود از طریق شبکۀ الفاظ به دست میآوریم، مرتبهای نازلشده از حقیقتهایی متعالی در عالم برتر است، پس باید نتیجه بگیریم که تمام آیات قرآن دارای تأویل است و هیچ آیهای نیست که تأویل نداشته باشد و حقیقت اصلی آیات قرآن همان تأویل آیات است که عینیّت خارجی دارد و مفاهیم قرآن به آن برمیگردد. تأویل مخصوص آیات متشابه نیست، بلکه تمام قرآن را شامل است. تأویل از قبیل مفاهیم (معانی ذهنی) نیست تا مدلول الفاظ و عبارات بوده باشد، بلکه از قبیل امور خارجی است که عینیّت دارد.
مراجع
قرآن کریم.
آلوسى، سیّد محمود. (1415ق.). روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم. تحقیق على عبدالبارى عطیّه. چاپ اوّل. بیروت: دارالکتب العلمیّه.
ابنتیمیه.، احمدبن عبدالحلیم. (1408ق.). التّفسیر الکبیر. بیروت: چاپ عبدالرّحمن عمیره.
ابنجوزی، عبدالرّحمن. (1404ق.). زاد المسیر فی علم التّفسیر. بیروت.
ابنسلیمان، مقاتل. (1989م.). تفسیر مقاتل. قاهره: چاپ عبداللّه محمود شحّاته.
ابنمنظور، محمّد بن مکرم. (1414ق.). لسانالعرب. بیروت: دار صادر.
ابنندیم، ابوالفرج محمّد. (1411ق.). الفهرست. بیروت.
بابایی، علیاکبر. (بیتا). «تأویل قرآن». معرفت. ش 6. صص 49ـ44.
دائرهالمعارف الإسلامیّه. (1969). قاهره: دار الشّعب.
راغب اصفهانی، حسین بن محمّد. (1405ق.). مقدّمه جامعالتّفاسیر مع تفسیر الفاتحه و مطالع البقره. کویت: چاپ احمد حسن فرحات.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ . (1416ق.). مفردات الفاظ قرآن. تحقیق عدنان داوودی. بیروت: الدارالشّامیّه.
زرقانی، محمّد عبدالعظیم. (2001م.). مناهل العرفان. بیروت: دار المدار الإسلامی.
سیوطی، عبدالرّحمن. (1363). الإتقان فی علوم القرآن. چاپ محمّد ابوالفضل ابراهیم. قم: چاپ افست.
طباطبائی، سیّد محمّدحسین. (1417ق.). المیزان فی تفسیر القرآن. قم: دفتر انتشارات اسلامی، جامعه مدرّسین.
طبرسى، فضل بن حسن. (1372). مجمع البیان فى تفسیر القرآن. تحقیق محمّدجواد بلاغى. چاپ سوم. تهران : انتشارات ناصر خسرو.
طحّاویه، أبیجعفر أحمد. (1391ق.). العقیده الطحاویه. بیروت: المکتب الإسلامی.
طریحی، فخرالدّین. (1362). مجمعالبحرین. تحقیق السّید احمد الحسینی. تهران: کتابفروشی مرتضوی.
الفراهیدی، خلیل بن أحمد. (1414ق.). ترتیب کتاب العین. تحقیق مهدی المخزومیو ابراهیم السامرائی. قم: انتشارات اسوه.
نویسندگان:
صالح حسن زاده: دانشیار دانشگاه علامه طباطبایی
عبداله جعفری: دانشجوی دکتری مدرسی معارف اسلامی
دو فصلنامه اندیشه علامه طباطبایی- بهار و تابستان 1394.
انتهای متن/