خبر فوری

دفاع از حرم در موقعیت روضه‌خوانی

کتاب «حمزه» روایت خطی از زندگی شهید محمدحسین حمزه است که به قلم علیرضا کلامی به نگارش درآمده است.

به گزارش پایگاه خبری هرمزبان؛ کتاب «حمزه» خاطرات شهید مدافع حرم محمدحسین حمزه نوشته علی‌رضا کلامی است که به همت انتشارات خط مقدم منتشر شده است.

این اثر با یک روایت خطی سعی دارد شمای کلی از زندگی این شهید مدافع حرم را پوشش دهد. در این کتاب از لحظه کودکی تا شهادت این شهید ثبت و در بخش‌های مختلف با خانواده، دوستان و همرزمانش صحبت شده است.

روایت خطی از زندگی شهید حمزه

همانطور که در مقدمه کتاب آمده، نویسنده بنا داشته، شمای کلی از زندگی یک رزمنده را به دست خواننده بدهد نه این که به اصطلاح یک دائرةالمعارف بنویسد. همچنین بر این نکته تأکید کرده که قالب کتاب برای به تصویرکشیدن برشی از زوایای مختلف زندگی شهید مناسب است.

محمدحسین حمزه پانزده اسفند سال ۶۵ به دنیا آمد. پدرش محمد حسن پاسدار و جانباز است و مادرش، خواهر دو شهید. لیسانس مهندس کامپیوتر داشت. پاسدار بود. ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. بیست و نهم فروردین ۱۳۹۵ به عنوان مدافع حرم در سوریه بر اثر اصابت گلوله مستقیم توپ به ناحیه گردن، دست راست و چپ و پهلوی چپ به شهادت رسید. پیکرش را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.

چند پرده از زندگی شهید حمزه

هر خاطره در کتاب «حمزه» عنوان خاصی را به خود اختصاص داده است. اولین خاطره از تولد محمدحسین حمزه با عنوان «به عشق حسین» است که پانزده اسفند سال ۶۵، شب لیلةلرغایب به دنیا آمد. پدرش در این باره گفته است: قبل از به دنیا آمدنش در خانواده «حسین»‌های دیگری هم داشتیم. یکی دایی حسین بود که در جریان حمله متفقین به ایران و قحطی بزرگ مرحوم شد. مادرم برای این اسم جان می‌داد و آرزو داشت اسم اولین نوه‌اش را بگذارند حسین. بین بچه‌های سپاه هم رسم شده بود و یکی در میان اسم پسرشان حسین بود. حول و حوش عملیات کربلای پنج، خدا «حسین» را در دامن مادرش گذاشت. بعد به واسطه رسم فامیلی محمد هم گذاشتیم پیشوندش و این طور که محمدحسین صدایش زدیم.

پدر شهید در خاطره‌ای دیگر با عنوان «پله پله تا ملاقات خدا» می‌گوید: اولین جرقه سوریه را شهید محرم علیپور در محمدحسین زد. محمر، سال ۹۳ بخ دست تکفیری‌ها به شهادت رسید. پاسدار بود و اهل تبریز. عکس این شهید تا مدت‌ها پشت ماشین محمدحسین نصب بود. بعد هم که جریان شهادت طحان و شایعه شهید شدن خودش پیش آمد. این مسیر برای محمدحسین پله پله تعریف شد تا برسد به آنچه می‌خواست.

در بخشی از این کتاب در خاطره‌ای با عنوان «اتاقک روضه‌خوانی» می‌خوانیم شب بیست و پنج فروردین درگیری شروع شد و تا نزدیک ظهر روز بعد ادامه داشت. خیلی از بچه‌ها آن شب مجبور شدند نماز مغرب و عشا را با پوتین بخوانند. فرصت نبود و جرئت نمی‌کردی سرت را بلند کنی. محمدحسین همیشه یک عادتی شد؛ اول وقت، اذان می‌گفت. صبح روز درگیری با کمال ناباوری شنیدم که دارد پشت بی‌سیم اذان می‌گوید. شاید به این نیت که به نیرو‌های در حال نبرد اعلام کند که وقت نماز است. چون من فرمانده گردان بودم، بی‌سیم داشتم و می‌شنیدم. ممکن است خیلی‌ها نشنیده باشند و منکر شوند. ولی من با گوش‌های خودم شنیدم. برای فهمیدن این مطلب، باید درک کنید حمله داعش یعنی چه! یک لحظه مو به تنم سیخ شد. با خودم گفتم: چرا؟ حدود نیم ساعتی هم از نماز و وقت اذان گذشته بود. شاید کسی باور نکند؛ یک آن به ذهنم خطور کرد که محمدحسین دارد شهادتینش را می‌گوید. همین هم شد. محمدحسین با اصابت خمپاره و برخورد به دیوار همان اتاقک به شهادت رسید؛ اتاقک روضه‌خوانی. الان روی همان دیوار نوشته شده، موقعیت شهادت محمد حسین حمزه.

انتهای پیام

منبع: ایکنا

hormozban هرمزبان ivlcfhk اخقئخظذشد

درباره تحریریه خبر هرمزبان

اخبار دیگر رسانه ها صرفاً به منظور آگاهی رسانی منتشر شده و نظرات بیان شده در آنها، الزاماً بیانگر دیدگاه های هرمزبان نیست. ---- صاحب امتیاز و مدیرمسئول: مهدی کمالی وبگاه شخصی: MahdiKamali.ir

دیدگاهتان را بنویسید