هرمزبان – غزل شماره 67 حافظ شیرازی با مصرع آغازین «یا رب این شمع دل افروز ز کاشانهٔ کیست؟» را می توانید در ادامه مطالعه کنید.
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانهٔ کیست؟
جانِ ما سوخت، بپرسید که جانانهٔ کیست؟
حالیا خانهبراندازِ دل و دین من است
تا در آغوش که میخسبد و همخانهٔ کیست
بادهٔ لعل لبش کز لبِ من دور مباد
راحِ روح که و پیماندهِ پیمانهٔ کیست؟
دولتِ صحبتِ آن شمعِ سعادتپرتو
بازپرسید خدا را که به پروانهٔ کیست؟
میدهد هر کَسَش افسونی و معلوم نشد
که دلِ نازکِ او مایلِ افسانهٔ کیست
یا رب آن شاهوَشِ ماهرخِ زهرهجبین
دُرِّ یکتایِ که و گوهر یکدانهٔ کیست؟
گفتم آه از دلِ دیوانهٔ حافظ بی تو
زیرِ لب خنده زنان گفت که دیوانهٔ کیست؟
سایر غزلیات حافظ:
غزل شماره 21 حافظ/ دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
غزل شماره 22 حافظ/ دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
غزل شماره 23 حافظ/ خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست
غزل شماره 24 حافظ/ مطلب طاعت و پیمان و صلاح از منِ مست
غزل شماره 25 حافظ/ شکفته شد گل حَمرا و گشت بلبل مست
غزل شماره 26 حافظ/ زلفآشفته و خِویکرده و خندانلب و مست
غزل شماره 27 حافظ/ در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست
غزل شماره 28 حافظ/ به جانِ خواجه و حقِ قدیم و عهدِ درست
غزل شماره 29 حافظ/ ما را ز خیال تو چه پروای شراب است؟
غزل شماره 30 حافظ/ زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
غزل شماره 31 حافظ/ آن شبِ قدری که گویند اهل خلوت امشب است
غزل شماره 32 حافظ/ خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست
غزل شماره 33 حافظ/ خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است
غزل شماره 34 حافظ/ رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست
غزل شماره 35 حافظ/ برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست
غزل شماره 36 حافظ/ تا سرِ زلفِ تو در دست نسیم افتادست
غزل شماره 37 حافظ/ بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست
غزل شماره 38 حافظ/ بی مهرِ رُخَت روزِ مرا نور نماندست
غزل شماره 39 حافظ/ باغِ مرا چه حاجتِ سرو و صنوبر است؟
غزل شماره 40 حافظ/ اَلمِنَّةُ لِلَّه که درِ میکده باز است
غزل شماره 41 حافظ/ اگر چه باده فرح بخش و باد گُلبیز است
غزل شماره 42 حافظ/ حالِ دل با تو گفتنم هوس است
غزل شماره 43 حافظ/ صحنِ بُستان ذوق بخش و صحبتِ یاران خوش است
غزل شماره 44 حافظ/ کنون که بر کفِ گل جامِ بادهٔ صاف است
غزل شماره 45 حافظ/ در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است
غزل شماره 46 حافظ/ گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
غزل شماره 47 حافظ/ به کوی میکده هر سالِکی که ره دانست
غزل شماره 48 حافظ/ صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
غزل شماره 49 حافظ/ روضهٔ خُلدِ برین خلوت درویشان است
غزل شماره 50 حافظ/ به دامِ زلفِ تو دل مبتلایِ خویشتن است
غزل شماره 51 حافظ/ لعلِ سیرابِ به خون تشنه، لب یار من است
غزل شماره 52 حافظ/ روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است
غزل شماره 53 حافظ/ منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است
غزل شماره 54 حافظ/ ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
غزل شماره 55 حافظ/ خَمِ زلفِ تو دامِ کفر و دین است
غزل شماره 56 حافظ/ دل سراپردهٔ محبتِ اوست
غزل شماره 57 حافظ/ آن سیه چَرده که شیرینیِ عالم با اوست
غزل شماره 58 حافظ/ سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
غزل شماره 59 حافظ/ دارم امید عاطفتی از جناب دوست
غزل شماره 60 حافظ/ آن پیکِ ناموَر که رسید از دیارِ دوست
غزل شماره 61 حافظ/ صبا اگر گذری اُفتَدَت به کشور دوست
غزل شماره 62 حافظ/ مرحبا ای پیکِ مشتاقان بده پیغامِ دوست
غزل شماره 63 حافظ/ رویِ تو کس ندید و هزارت رقیب هست
غزل شماره 64 حافظ/ اگر چه عرض هنر پیشِ یار بیادبیست