خبر فوری

معصومه‌های شهر کابل/ مبادا سفره افطارشان از خون دل رنگین

شاعران کشور‌های فارسی زبان در محکومیت حمله تروریستی افغانستان با سرودن شعرهایی با خانواده‌های شهدا ابراز همدردی کردند.

به گزارش پایگاه خبری هرمزبان؛ شاعران کشور‌های فارسی زبان در محکومیت حمله تروریستی در مقابل مدرسه دخترانه‌ای در کابل افغانستان، شعر‌هایی را برای همدردی با خانواده‌های شهدای این اقدام تروریستی سروده و منتشر کرده‌اند.

سمانه رحیمی

به کدامین گناه ناکرده، در بهار این چنین خزان شده‌اند
شاخه‌های ضعیف و نازک گل، سهم تاراج بی‌امان شده‌اند

به کدامین گناه ناکرده، مادران داغدار فرزندند
جز سیاهی و غم نمی‌بیند چشمهاشان که خونچکان شده‌اند

کابل‌ ای زخمی همیشه غریب! سرزمین گدازه‌های مهیب
قلب‌های شکسته از داغت با تو همدرد و هم‌زبان شده‌اند

چیست این خصم بی‌دلیل جنون، کیستند این درندگان زمین
چون علف‌های هرز مانده به جا، سال‌ها آفت جهان شده‌اند

‌می‌رسد روز انتقامی سخت، می‌رسد لحظه شکستن بغض
آهشان بی اثر نخواهد بود، پدرانی که قدکمان شده‌اند

گرچه از ترس و شرم گم شده‌ای آسمان را نگاه کن طوفان!
غنچه‌هایی که از زمین چیدی، اخترانی در آسمان شده‌اند

محمدعلی یوسفی

بعد از شما گل‌های پرپر گریه کردیم
از داغ هر سرو و صنوبر گریه کردیم

بر داغتان، معصومه‌های شهر کابل
مثل پدر با سوز مادر گریه کردیم

مثل برادر‌های خواهر مرده اینجا
همراه با چشمان خواهر گریه کردیم

کیف و کتاب و دفتر جامانده تان را
دیدیم و مانند برادر گریه کردیم.

چون پاره‌های جسمتان را جمع کردند
بر زخم‌های تیر و خنجر گریه کردیم

وقتی پر و بال شما‌ها را شکستند
بر بال خونین کبوتر گریه کردیم

مثل یمن، مثل فلسطین، مثل بوسنی.
چون کودکان تل زعتر گریه کردیم

کابل شد از جهل و تعصب، چون قیامت
بر داغتان تا روز محشر گریه کردیم

علیرضا قزوه‌

ای طالبان! شرر به سپاه که می‌زنید؟
آتش به روی آتش آه که می‌زنید؟

این کودکان عزیز پدر مرده توأند
رنگ سیه به روز سیاه که می‌زنید؟

جغدان بی هویت و خفاش‌های کور!
شلاق را به صورت ماه که می‌زنید؟

معصوم‌تر که بود از این کودکان پاک؟
بر بیگناه، حد، به گناه که می‌زنید؟

طفلان مکتب شهدا را چه می‌کنید؟‌
ای رهزنان عاطفه، راهِ که می‌زنید؟

یک مشت کودکان وطن غرق خون شدند
این تیغ‌ها به پشت و پناه که می‌زنید؟‌

ای طالبان و داعشیان پشت کیستید؟
این خشت خون به دولت و جاه که می‌زنید؟‌

ای قصرتان تباه و شب و روزتان سیاه
این زخم‌ها به حال تباه که می‌زنید

تکبیر و «لااله» شما کبر و کافری ست
بت‌های خدعه! دم ز «اله» که می‌زنید؟

عبدالجبار کاکایی

مسلمانی اگر این است ذوق کافری بهتر
به انکار خدا اقرار با لفظ دری بهتر

چه در یابند از آیات و رایات این تبهکاران
جزای این جماعت جهل و کوری و کری بهتر

تبر تنها زبان رایج جهل است و نادانی
که این بت‌های سنگی را خلیل آزری بهتر

محاسن‌های پر آفت شمایل‌های بی حرمت
چه انسانند این اشکال بی حاصل، خری بهتر

عقول فلسفی با جهل بی مورد چه می‌لافد
جهان از لوث این آلوده دامانان بری بهتری

ندارد دار دنیا حسن روز افزون خوشنامی
در این عبرت سرا گمنامی از نام آوری بهتر

ضیا قاسمی، شاعر افغانستان

گاهی پدر شدیم و پسر را گریستیم
گاهی پسر شدیم و پدر را گریستیم

هر روز و شب، درست چهل سال می‌شود
ساعات تلخ پخش خبر را گریستیم

هر دم به خون خویش فتادیم و ساختیم
هی قبر تازه کوه و کمر را، گریستیم

مادر شدیم و از پس هر زخم انفجار
هی چشم‌های مانده به در را گریستیم

در خون نشست روسری دخترانمان
رخساره‌گان قرص قمر را گریستیم

بعد از تو روزگار همانی که بود، ماند
هر سال ما قضا و قدر را گریستیم

بعد از تو نیز مثل خودت عاصی عزیز!
«شب را گریستیم، سحر را گریستیم»

سیدابوطالب مظفری، شاعر افغانستان

مادر سلام! ما همگی ناخلف شدیم
در قحط سال عاطفه‌هامان تلف شدیم

مادر سلام! طفل تو دیگر بزرگ شد
اما دریغ کودک ناز تو گرگ شد

مادر! اسیر وحشت جادو شدیم ما
چشمی گزید و یکسره بدخو شدیم ما

مادر! طلسم دفع شر از خوی ما ببند
تعویذ مهر بر سر بازوی ما ببند‌

ای ماه ما پلنگ شدیم و تو سوختی
ما صاحب تفنگ شدیم و تو سوختی

*
پرسیده‌ای که ماه چه شد اختران چه شد
من مانده‌ام که وسعت این آسمان چه شد

دوشیزگان قریه بالا کجا شدند
گلچهره و گل آغه و گلشا کجا شدند

گلشا شکوفه داد جوان شد عبوس شد
در دشت‌های تفته تفتان عروس شد

گلچهره خوش به حال غمش غصه سیر خورد
یک شب کنار مرز وطن ماند و تیر خورد

از او نشان سرخ پری مانده است و هیچ
از ما فقط شکسته‌سری مانده است و هیچ

*
اینک زمین پیاله خون است و هیچ نیست
زخم است آتش است جنون است هیچ نیست

امشب هجوم دوزخی باد دیدنی است
این گیرو دار گردن و پولاد دیدنی است

در چارسو دمیده و در چارسو دوان
اینک منم چو باد دی آواره در جهان

اینک منم دو پای ورم کرده در مسیر
اینک منم مسافر این خاک سردسیر

*
بگذار تا به چشمه خون شستشو کنم
بگذار رو به کوه کمی گفتگو کنم

این کوه شانه‌های مرا، چون برادر است
بگذار با برادر خود گفتگو کنم

کوه از کمین و صیحه مردان عقیم ماند
این بیشه هفت سال پیاپی یتیم ماند

یکباره سرو‌های کهن ریشه‌کن شدند
مردان این قبیله عاشق کفن شدند

رخش غرور و تیغ و کمان را فروختیم
کام و زبان شعله فشان را فروختیم

خوش قامتان به قد دوتا خو گرفته اند
مردان کج به بوی طلا خو گرفته اند

*
اینک نشسته‌ایم سبک در کمین خویش
چشم انتظار سوختن آخرین خویش

اینک نشسته‌ایم که تا مار‌های خشم
از شانه‌های مست کسی سر به در کند

اینک نشسته‌ایم که تا نسل سامری
گوساله‌های شیری شان را بقر کنند

جمعی به آن سرند که ناموس و ننگ را
نذر کلاه گوشه یک تاجور کنند

دست و دهن گشاده که داد از کدام سوست
موجی نمی‌زند که باد از کدام سوست

مردند تا به سفره‌شان نان بیاورند
توفان ندیده اند که ایمان بیاورند

القصه برده‌اند از این ورطه رختشان
جاوید باد کبکبه تخت و بختشان

نغمه مستشار نظامی

نجیب و ساده و آزاده و پاکند افغان‌ها
نبینم در عزایی تلخ غمناکند افغان‌ها

نبینم کوچه‌های کابلستان را به ویرانی
نبینم غرق خون و خفته در خاک‌اند افغان‌ها

نبینم کودک زیبای افغان را بدون پا
که اهل همتند و فرز و چالاکند افغان‌ها

هماره آسمان عشقشان مهرآفرین بادا
اگر با قلب زخمی، چشم نمناکند افغان‌ها

مبادا سفره افطارشان از خون دل رنگین
که اهل روزه و ایمان و امساک‌اند افغان‌ها

خدایا روز‌های شاد بر ایشان عنایت کن
که همچون آب صافی، روشن و پاکند افغان‌ها

انتهای پیام

منبع: ایکنا

hormozban هرمزبان ivlcfhk اخقئخظذشد

درباره تحریریه خبر هرمزبان

اخبار دیگر رسانه ها صرفاً به منظور آگاهی رسانی منتشر شده و نظرات بیان شده در آنها، الزاماً بیانگر دیدگاه های هرمزبان نیست. ---- صاحب امتیاز و مدیرمسئول: مهدی کمالی وبگاه شخصی: MahdiKamali.ir

دیدگاهتان را بنویسید