خیلی وقت است خلوت نداریم. سالها میشود انگار صحبت عاشقانه با خود و خدا را فراموش کردهایم و از خلوت خلودی که بقا در ذات خالق هستی دارد و ریشه در فطرت گریزانیم و مسخ اسباببازیهای فنآورانه شدهایم. اینجا حیات خلوت عاشقانه انسانهایی است که گاهی سری به خود میزنند تا خدایشان را گم نکنند.
مینویسم…
آه…
مینویسم آه و کاغذم آتش میگیرد…
مینویسم آه و دلم گر میگیرد و کاغذم آتش میگیرد…
مینویسم آه و چشمانم خیره ماه میشود و دلم گر میگیرد و کاغذم آتش میگیرد…
ناگهانی؛
چون عبور شهابی در دور
یا درخشش بارقهای در این شب دیجور
ماه در چاه میافتد و آه در راه
بغض میشود به آتش کشیده و اشک راهی دیده
چک… چک… چک…
چکه… چکه
چکه چکه پهن میشوم روی خاک
ذره ذره میدوم در تن تاک
دیده به ماه و سینه پر آه و پر از گناه
جرعه جرعه دعا مینوشم تا عرش
دست به آسمان برده و پایکشیده از فرش
میزنم به خلوت چاه
میرویم از شب سیاه
چون فانوسی که سالها بوده خاموش و در تاقچه نسیان شده فراموش
شور میگیردم و نور میگیراندم و شب میرود سر همان سیاهی که شاعر نمیدانست «قبای ژنده» تحیرش را به کجای آن بیاویزد
من اما
اینقدر میدانم که قدر قیام قامت یار آنقدر نیست که در شمارش اعداد آید
حال برتر از هزار شب باشد یا هزاران سال…
نرسیده به دعایی سر اقلیم عدد
قدر قدر الف یار مرا میشمرد…
به قلم: عباس کریمی عباسی انتهای پیام
منبع: ایکنا
hormozban هرمزبان ivlcfhk اخقئخظذشد