به گزارش پایگاه خبری هرمزبان به نقل از سرویس جامعه مشرق؛ اینجا محلهها، خانهها و حتی آدمها درست مثل دهانی با دندانهای پوسیده که یک در میان از ریشه کشیدهاند، ترسناکند و رقت آور. سیاهی آنهایی که ماندهاند چهره کریهتری را به نمایش میگذارد تا یادمان نرود “الکریم اذا وعد، وفی”
چند کیلومتر پایینتر از حتی مرکز شهر، تمام دار و ندار یک خانواده با چند سر عائله فقط در 25 متر جا خلاصه میشود. جائیکه می توان بینیاز به ماشین زمان و هیچ هزینه ای، به پنجاه شصت سال قبل سفر کرد و بهتر از هر جای دیگر تفاوت طبقاتی را در پایتخت لمس. محلههایی با کوچه پس کوچههای باریک و آدمهایی رنجور از درد اعتیاد و مواد مخدر. بنبستهایی با عرض نیم متر که در هر کدامشان دری به تمامی دارایی یک خانواده باز میشود و بیرونش به کوچه آشتی کنان. سه سال قبل وقتی وزیر راه و شهرسازی، مسکن مهر را طرحی غیر کارشناسی خواند و البته برای پیشرفت و تکمیل آن قدم از قدم بر نداشت، پیشنهاد جدیدی داشت و اینکه به جای خانهسازی در نقاطی که آنها را “بیابانهای بی آب و علف” می خواند، باید بافتهای فرسوده شهر را تخریب کرد و با ساخت مسکن اجتماعی در این بافتهای قدیمی، کاری کرد که مردم در همان نقاط شهر باقی بمانند و سرو سامان بگیرند، پیشنهادی که منظرهای خوش و عاقبتی بینتیجه داشت.
آخوندی حتی در آخرین اظهار نظرش، طبقاتی کردن شهرها و تقسیم آنها به محلات اعیان نشین و فقیر نشین را امری مردود دانست و مانند گذشته تاکید کرد که “میخواهیم با پیوند دادن طرح مسکن اجتماعی و بافتهای فرسوده که علاوه بر هویت فرهنگی و تاریخی، دارای خدمات زیربنایی و روبنایی نیز هستند، واحدهای مسکونی را درون مجموعههای شهر و مکانهای قابل سکونت احداث کنیم.”
هنوز چند ساعتی به ظهر مانده است که به محله مینابی میرسیم. ساکنینش میگویند مینابی و اتابک خواهر خواندهاند و از نظر فرسودگی و نابهنجاری هیچ چیز از هم کم ندارند! باور کردنی نیست، دیدن کوچههایی تنگ با خانههایی که یکی در میان تخریب شده است. محلهای خوفناک با دیوارهایی دوده زده که حکایت از شب زنده داری معتادها و مواد فروش های شهر دارد. صحبت از تهیه گزارش و انتقال مشکلات که میشود اولین کسی که از موضوع استقبال میکند مهران احمدپور عضو شورایاری محله مینابی است. با اشتیاق میگوید من توضیح میدهم، عکاس عکس بگیرد و شما هم بنویس، شاید مسئولان عالی رتبه، بین ترافیک سنگین جلسههایشان وقتی بگذارند و بخوانند.
اینجا کسی چشم انتظار باران نیست! خنکای هوای صبح، صورتم را نوازش می دهد. نم بارانی زده و خیابان ها و کوچه پس کوچه ها را تر کرده است. نم بارانی که خیلیها در این شهر به دنبالش هستند تا آلودگی ها را پاک کند و هوا را کمی قابل تنفس کند. در همین اثنا که اکثر مردم تهران از پشت پنجره هایشان برای باریدن باران دعا می کنند، پیرزنی بی سرپرست همراه با دختر بیمارش برای نیامدن باران دعا میکند. دعا میکند باران بند بیاید تا شاید سقف خانه اش امسال را هم دوام بیاورد و بر سرشان خراب نشود. پشت تک تک دیوارها ردی از سیاهی و دود را می توان دید. گویی اینجا جولانگاه معتادها و کارتن خوابهایی است که برای رهایی از خماری حاضرند زیر دیوارهای نمور آتش روشن کنند و بخوابند. هنوز هوا روشن است و خبری از تجمع معتادها و مواد فروش ها نیست. با اینحال میتوان زیر همین دیوارهای سیاه، پیرمرد تکیدهای را دید که بی اعتنا به سرمای هوا چرت میزند و داد و هوار همسایهها هم نمیتواند چرت صبحگاهیاش را پاره کند.
احمد پور می گوید که سال 84 شهرداری تهران بودجهای برای خرید منازل بافتهای فرسوده در نظر گرفت و هرکس در آن ایام خانهاش را فروخت از این محله نجات پیدا کرد. عدهای از اینجا رفتند و بخشی نیز در واحدهای آپارتمانی مجتمع امام رضا که برای اسکان این افراد ساخته شده بود مستقر شدند. در این بین عدهای هم ترسیدند و ملکشان را نفروختند. حالا مشکل اصلی برای آنهاست، بعضیها بین زمینهای شهرداری تک افتاده اند و نه سازنده ای حاضر است زمین بیست سی متری شان را بسازد و نه شهرداری بودجه ای برای خرید ملکشان دارد. دولت هم که کلا دغدغه ای ندارد و ریش و قیچی را به دست مردمی داده که تمام دار و ندارشان از دنیا همین چند متر زمین است. در گذر از کوچه پس کوچههایی که بیشتر از همه حس خوف و وحشت را به هر عابری القا میکند، به کوچه غنی زاده میرسیم. پیرزن همراه دخترش در خانه ای 40متری و محقر زندگی می کند. پلاک کناری خراب شده و حالا مکانی شده برای خواب و زندگی معتادها و کارتن خواب ها. میگوید شب تا صبح این دیوار را سوراخ می کنند، مواد جاساز میکنند یا مواد بر می دارند. تاصبح تن و بدنمان از ترس می لرزد. با اصرارش به داخل خانه می رویم. دیوارها از شدت نم و رطوبت شکم داده اند و معلوم نیست چند روز یا چندماه دیگر دوام میآورند. سقف هم حال و روز بهتری ندارد و خوابیدن زیر آن دل شیر میخواهد.
بذل و بخشش دولت از جیب شهرداری
حرف هایش که تمام میشود، احمد پور میگوید: چند ماهی میشود که آب و فاضلاب انشعاب مجانی میدهد اما اداره گاز و برق اصلا همکاری نمیکنند. انشعاب مجانی آب و فاضلاب هم از کیسه دولت پرداخت نمیشود، این پولها را هم شهرداری میدهد، آنهم از محل مطالباتش از آب و فاضلاب. همان پول های معوقه ای که باید دولت بابت کندن خیابان ها توسط دستگاههایی مانند آب و فاضلاب، برق و گاز به شهرداری می داد و حالا به جای اینکه از محل درآمدهای خودش انشعاب رایگان به مردم بدهد از مطالبات شهرداری کم میکند! احمدپور سابقه طولانی در این منطقه دارد و چهل سالی می شود که ساکن مینابی و اتابک است. عضو شورایاری محله که آنقدر برای محلهاش پیگیری کرده که همه او را میشناسند، از شهردار تهران تا احمدی نژاد که به خواسته و پیگیریهای او دو بار در دوران ریاست جمهوری اش به این منطقه آمده است.
در همین حین به نزدیکی یکی از ساختمانهای در حال ساخت هدایتمان میکند تا حال و روز سازندهها را هم بشنویم. مهندس علاقه ای ندارد نامی از او برده شود. چون می ترسد اگر از دولت انتقاد کند همین مقدار همکاری را هم دیگر با او نکنند. دل پر دردی دارد وقتی میگوید وزارت مسکن و شهرسازی قرار بود به جای توسعه مسکن مهر، مناطق فرسوده شهری را نوسازی کند اما نه تنها نوسازی نکرد بلکه وظایف قبلی خود را که در بسته تشویقی به آنها اشاره شده انجام نداد. تاکید میکند که “متولی اصلی این کار وزارت مسکن و شهرسازی است و باید دیگر دستگاهها را هم برای انجام کار هماهنگ کند اما متاسفانه خبری از هماهنگی و مساعدت نیست. ما اینجا خیلی مشکل داریم. از وام مسکن گرفته تا انشعابات آب و گاز و برق و صدور سند مالکیت. هیچ دستگاهی به فکر مردم و این منطقه نیست و فقط شعار می دهند.”
همراه آقای احمدپور راهی بافت های بکر و دست نخورده محله می شویم. جایی که هیچ یک از خانه ها تخریب نشده اند و خبری از نوسازی هم در آن به گوش نمیرسد. زنگ خانه محقر و کوچکی را چند بار می زند تا سرانجام پسر جوانی در را باز می کند. احمد پور اشارهای میکند و میگوید این یکی از خانه های 20متری است که بد نیست ببینی چطوری داخلش زندگی می کنند. بیشتر به یک معجزه میماند تعبیه اتاق خواب، آشپزخانه، حمام، دستشویی و حیاط، داخل بیست و چند متر زمین. جالب تر اینجاست که حاج آقای مالک منزل، در همین چند متر جا شش نفر اولاد تربیت کرده که هرکدامشان حالا برای خودشان حرفی برای گفتن دارند. بچه هایی که در زمان جنگ دلاوری هایشان با اعصاب و روان فرماندهان ارتش بعث بازی می کرد و برای سرشان جایزه گذاشتند.